کوه نورد. طی کننده و پیمایندۀ شخ. دامنه پیما: هرکجا طیاره ای که پاره ای شخ نوردی که کنی وادی جهی. منوچهری. رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن. منوچهری. شخ نوردی که چو آتش بود اندر حمله همچنان برق مجال و به روش بادمجاز. منوچهری. ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه کوه کوب و سیل بر و شخ نورد و راه جوی. منوچهری
کوه نورد. طی کننده و پیمایندۀ شخ. دامنه پیما: هرکجا طیاره ای کُه پاره ای شخ نوردی کُه کنی وادی جهی. منوچهری. رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن. منوچهری. شخ نوردی که چو آتش بود اندر حمله همچنان برق مجال و به روش بادمجاز. منوچهری. ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه ْ کوه کوب و سیل بر و شخ نورد و راه جوی. منوچهری
هم نبرد بودن. هم زور بودن یا روبه رو شدن در میدان جنگ: که چوگان و میدان و مردی مراست ابا جنگیان هم نبردی مراست. فردوسی. با هرکه به حکم همنبردی بندی کمر هزار مردی. نظامی. در این هم نبردی چو روباه و گرگ توسرکوچک آیی و من سربزرگ. نظامی. - هم نبردی کردن، روبه رو شدن و جنگیدن: اگربا من او هم نبردی کند نه مردی که آزادمردی کند. نظامی
هم نبرد بودن. هم زور بودن یا روبه رو شدن در میدان جنگ: که چوگان و میدان و مردی مراست ابا جنگیان هم نبردی مراست. فردوسی. با هرکه به حکم همنبردی بندی کمر هزار مردی. نظامی. در این هم نبردی چو روباه و گرگ توسرکوچک آیی و من سربزرگ. نظامی. - هم نبردی کردن، روبه رو شدن و جنگیدن: اگربا من او هم نبردی کند نه مردی که آزادمردی کند. نظامی
چون دو کس با هم جنگ کنند هر یک مرد دیگری را هم آورد باشد یعنی همتا وهم کوشش. (برهان). آورد به معنی جنگ است: هم آورد را دید گردآفرید که بر سان آتش همی بردمید. فردوسی. چه سازیم و درمان این درد چیست به ایران هم آورد این مرد کیست ؟ فردوسی. نشست از بر پشت پیل سپید هم آوردش از بخت شد ناامید. فردوسی. کس این پهلوان را هم آورد نیست همه لشکر او را یکی مرد نیست. اسدی. هم آورد او گر بود زنده پیل کم از قطره باشد بر رود نیل. نظامی. - هم آوردجوی، آنکه حریف و هم جنگ خواهد: به میدان ز خون چون درآورد جوی میان دو صف شد هم آوردجوی. اسدی
چون دو کس با هم جنگ کنند هر یک مرد دیگری را هم آورد باشد یعنی همتا وهم کوشش. (برهان). آورد به معنی جنگ است: هم آورد را دید گردآفرید که بر سان آتش همی بردمید. فردوسی. چه سازیم و درمان این درد چیست به ایران هم آورد این مرد کیست ؟ فردوسی. نشست از بر پشت پیل سپید هم آوردش از بخت شد ناامید. فردوسی. کس این پهلوان را هم آورد نیست همه لشکر او را یکی مرد نیست. اسدی. هم آورد او گر بود زنده پیل کم از قطره باشد برِ رود نیل. نظامی. - هم آوردجوی، آنکه حریف و هم جنگ خواهد: به میدان ز خون چون درآورد جوی میان دو صف شد هم آوردجوی. اسدی
هم ناورد. دو تن که با یکدیگر نبرد کنند: به جز پیلتن رستم شیرمرد ندارم به گیتی کسی هم نبرد. فردوسی. اگر هم نبرد تو باشد پلنگ بدرّد بر او پوست از یاد جنگ. فردوسی. منم گفت: شایستۀ کارکرد اگر نیست او را کسی هم نبرد. اسدی. زره دار گردی همانگه ز گرد برون تاخت و آمد برش هم نبرد. اسدی. چو ایشان ز هم می برآرند گرد من و تو شویم آنگهی هم نبرد. اسدی. چون کوشم با غمت که گردون کوشید و نبود هم نبردش. خاقانی. چون شاهسوار چرخ گردان میدان بستد ز هم نبردان... نظامی. دلیرانه می گشت و میخواست مرد تهی کرد جای از بسی هم نبرد. نظامی. گرم ژرف دریا بود هم نبرد ز دریا برآرم به شمشیر گرد. نظامی. رجوع به هم ناورد شود
هم ناورد. دو تن که با یکدیگر نبرد کنند: به جز پیلتن رستم شیرمرد ندارم به گیتی کسی هم نبرد. فردوسی. اگر هم نبرد تو باشد پلنگ بدرّد بر او پوست از یاد جنگ. فردوسی. منم گفت: شایستۀ کارکرد اگر نیست او را کسی هم نبرد. اسدی. زره دار گردی همانگه ز گرد برون تاخت و آمد برش هم نبرد. اسدی. چو ایشان ز هم می برآرند گرد من و تو شویم آنگهی هم نبرد. اسدی. چون کوشم با غمت که گردون کوشید و نبود هم نبردش. خاقانی. چون شاهسوار چرخ گردان میدان بستد ز هم نبردان... نظامی. دلیرانه می گشت و میخواست مرد تهی کرد جای از بسی هم نبرد. نظامی. گرم ژرف دریا بود هم نبرد ز دریا برآرم به شمشیر گرد. نظامی. رجوع به هم ناورد شود